ماهنوزسبزیم

به اسم یکتایی که زبان الکن ما زمینیان که هیچ، آسمانی ها نیز در وصف شکوه و جلال ذات اقدسش متحیرند… و سوسوی خیال ستارگان همه از حیرت عظمت اوست… اهل خاک را حاجت به او به گستره وجود است و عرشیان مسیل توجه اویند… چشمان بی سوی موی سپیدان از خوف معصیتش بسته نمی گردد و برنایان به قدرت اوست که راست می پیمایند… پروردگاری که فیض او از مسیل مقدس و مطهر ?? نور پاک به ما می رسد و بی این ?? واسطه فیض ما ملول و محکوم به شکستیم… و با زبان بی زبانی بگویم؛ به نام خدایی که خون حسین را آبروی خویش قرار داده است…

آفتاب سیاه محرم آرام آرام بر مناره ها می تابد و قلبهای خسته بار دیگر به جوش افتاده اند… آسمان گرچه این روزها حال و روز خوشی ندارد امّا… دلش برای اشک ماتم لک زده… انگار بغض ابرها سنگ شده تا محرم شود… چشمه اشک ابرها را بسته اند و مردمک کبود آسمان عطشناک منتظر است بار دیگر ببارد… عالمی سنگین از معاصی آخرالزمان نشسته به حجله اشک تا بلکه عقده را مهر حسین بگشاید و سینه را فراخ دهد که فصل خزان دلها را باید فراموش کرد که همین لحظاتی دیگر ، یک محرم است…

این روزها، همه یک جور ماتم زده اند… ماتم معاصی انباشته شده… ماتم آبروی ریخته شده… ماتم حیثیت های بر باد رفته… ماتم رازهای آشکار شده… ماتم وجدانهای درد آمده… ماتم خوابهای بی محل… ماتم تدبیرهای ناصحیح… ماتم زحمات پوچ… ماتم دردهای خاموش … ماتم دردهای آشکار و دردهای بی درمان… ماتم قرض و بدهی و نداری و فقر… ماتم بی سرپناهی و بی کسی… ماتم تنهایی و شلوغی…

محرم از نظر من یک غصه ی مقدس است… اشک کسی که برای راه حسین غصه می خورد از آب زمزم مطهرتر است و می شود بی تعارف این چند صباح را بی هیچ منّتی معتکف مخلص خیمه ابا عبدالله شد و میان چشم و دل عاشقان ثارالله سعی کرد … آری ، قربانی دردمندان عالم به گواه تاریخ نزدیک کربلاست… و چیزی نمانده تا حسین فریاد هل من ناصر از قربانگاه سر دهد… حالا که رسم روزگار اینطور است که ما کربلایی نباشیم، بسم الله فصل حسینی شدن است…


ارسال شده در توسط فریده زندگانی