غصه نوشت: کجایی حاجی؟… کجایی بیسیم چی؟… کجایی آرپی جی زن… کجایی رزمنده خمینی… کجایی برادر… من اگر در نوشته هایم خون نباشد… نوشته هایم را خاک می کنم… مردار دیدن ندارد… اگر خون از این قلم نتراود… در باغچه حیاط دفنش می کنم… قلم بی حیا را… قلم بی بصیرت را… تا تجزیه شود و کود شود پای لاله سرخ باغچه… انگشتانم اگر “خ” و “و” و “ن” را ننویسند باید انگشتانم را کفن کنم… باید بر خودم نماز میت بخوانم… پاهایم اگر رد خون نگذارد … باید فاتحه پای برهنه را بخوانم… من با بوی خون شهدا نفس می کشم… اسم این درآمد را خون نوشت نگذاشتم… تا مدیون خون شهدا نباشم… خون شهید کجا و …؟ آنقدر این “خون” را می نویسم تا “خون” به کف آورم… شهدا کجا هستید؟ شهدا چرا نمی آیید؟ شهدا چقدر ستم… شهدا چقدر قمار… شهدا چرا نمی گیرید انتقام “خون” به سخره گرفته شده تان را… چرا بانگ نمی زنید شهدا… آخر چقدر صبر … ایوب هم اینقدر صبر نکرد… چرا اینقدر شما صبورید شهدا… چرا اینقدر از خود گذشته اید… چرا اینقدر باصفا و بی منت خون دادید و این جریان کثیف هر چه با خون شما کرد صبوری کردید… شهدا آبروداری می کنید؟… نه… ما دیگر تحمل این همه ایثار شما را نداریم شهدا… تقاص به سخره گرفتن و به بازی گرفتن خونتان را خدا می گیرد … ما نمی گذریم از قمار این نامردان…
زمزمه: دو پا ایستاده بود بر راس دولتی نامرد…در پوست یک انسان … با عبایی رنگین… رنگین ز خون چشم بچه های یتیم … کفش هایش بوی چرم خوک اسراییلی می داد… بوی گند عرق شارون… خنده می زد به روی جهان… عصر عصر تمدن بود…گفتگو بر مدار قمار… جایزه سر سردار… کوچه ها محو تاریکی…. خانه ها محو بهت شهید… این همه خیانت از کجا آمد… این همه جنایت از کجا آمد… روسپی ها شدند وکیل بشر… لات و لوت ها شدند آقا… هر کسی کینه در دل داشت… یک شبه میان سفره گذاشت… سفره ای سرخ به رنگ شفق… خون و خون بود و تخته و نرد… منچ بازان شدند وزیر علوم … فاسدان وزیر فرهنگی… چادر سیاه شد ننگین… جو اختناق شد سنگین… با بهانه دموکراسی … ساختند قلعه پر از راسو… کو کجاست سید ما کو … اردکان یکسره خجالت شد… روزگار پر وقاحت شد… می شکست قاب عکس شهید… می نشست خاک به روی شهید… خون ملت رسیده بود به گلو… خنده می زدند راسوها…آه مانده بود و اشک و شهید… شمع آب شده، سوخته و برید… طعم نعلین روی خون حس شد… حوزه ها باز غرق ماتم شد… این همه خیانت از کجا آمد؟… این همه جنایت از کجا آمد؟… دسته بزرگ راسوها … می زدند به گوش بیت المال… عاقبت می برید کجا… زیر گل یا به ویلای شمال… پرچم سه رنگ ایران بود… رنگ سرخ خون شهید… می زدند سنگ به پرچم ما… زیر بیرق دموکراسی… هسته ای رفت … حجاب رفت و شهید … مانده بودیم کجاست عفت ها؟ … نفت می رفت … انگلیس می آمد… جمع بودند راسوها… سفره قمار باز شده بود… موقع قمار و نماز شده بود… تیغ ملجم به زهر آلوده… موقع اذان جام زهر شده بود… گیر کردند در قمار با خون ها … باختند از شما شهدا…
جنایتکاران اصلاحات… خیانت کنندگان به ملت… منحرفان از مسیر های مورد ادعا… خالی بندهای وطن فروش… ? سال تحمل شدند… کار کردند با پوسته دلسوزی و با باطن خون سوزی … شکستند حرمت ها را … حیا را سپردند به حراجی های بی غیرتی… عفت را فروختند به واژه مسخر شده آزادی … اقتصاد را کشتارگاه فقرا کردند…نا مردها فقرا را هم بی بسم الله سر می بریدند… مبادا کسی بشنود خدایی هست… تا به نامش خیانت آغاز کنند … عروسکی ملحفه پیج و حراف را کادو کردند به نام خاتمی… گفتمان ساز اصلاحات… که خود هم نفهمید چه می گفت… تزریقاتچی اصلاحات یک روز گفتگوی تمدنها تزریق می کرد… یک روز دموکراسی… یک روز آزادی … یک روز حقوق شهروندی … روز دیگر حقوق بشر… سرم خیانت را زده بودند وسط مغز خاتمی… شاید خودش نمی دانست… شاید… کسی که از روی تخدیر مدرنیته… می فروخت همه چیز را… مثل آدم های تازه به دوران رسیده… که قاب عکس پدرش را می فروشد عکس “تام کروز” بخرد… خاتمی عکس پدر را نفروخت… دست گذاشته بود روی پدر… و سنگین بود فروختن وطن… و سنگین بود فروختن خونها…دردها از چه چیزهایی بود؟… موکت خانه شهدا… برای برخی گران آمد… این همه فقر و ایثار گران آمده بود بر بعضی ها… نان خشک خوردن فرزندان شهدا و مادران و پدران شهدا… برای برخی خیلی سخت بود… عینکها دودی شد… خانه ها رفتند ?? کیلومتری بهشت زهرا … آن بالای بالا… جایی که شهید را نمی شناختند … هنوز آنجا شهید همان ناصر الدین شاه بود… وحشت وجود اینها را گرفته بود… شهدا چقدر ترس داشتند؟… بهشت زهرا برای برخی بوی ترس می داد… چه کرده اند اینها با خون شهدا که اینطور مثل سگ از قبر شهید هم می ترسند… اینها چه کرده اند که اسم شهید و فرزند شهید که می آید چروک صورتها در هم کشیده می شود و پوستشان جمع می شود… چه ریختند در خون شهدا… چه ریختند بر سر امام شهدا… به کام امام شهدا چه جامی خوراندند… بوی خون شهید از مشام این آقایان فاصله نمی گیرد… وجدان این بی وجدان ها در فریزر غرب نگهداری می شود از ترس شهدا… شهدا چه کرده اند با اینها … این چهار تا استخوان چه بلایی سر شما آوردند آقای خاتمی که با لشگر راسوهایت تاختی بر آرمانهایشان… کجای شما درد می گرفت از بوی شهدا… کجای شما می سوخت از حضور شهدا… پدر و مادر شهدا کدام راه شما را مسدود کرده بودند که با بولدوزر خیانت بر بدنهای ااین پیرمردها و پیرزن ها تاختید… این فرزندان شهدا مگر چه مهری بر پیشانی داشتند که پیشانی هاشان را کوبیدی به سنگ فقر مادی و فرهنگی … این همه تانک و مسلسل را رو به قبور شهدا بسیج کردن برای چه بود؟… آیا نه اینکه می دانستید در قمار با خون شهدا می بازید…. آقای اصلاحات آیا نه اینکه خون شهدا گریبان گیرتان شده است… لجنی که از سر و روی اصلاحاتتان بالا می رود … همه نتیجه آن همه لگد کوب کردن خون شهداست… شهدا … اگر شما نبودید … اگر امام شما نبود…. این آقایان شلمچه را هم منطقه آزاد تجاری کرده بودند… خونتان را به شیشه می کردند و می فروختند… قیمت برای مصرف کننده تنها فراموشی اصل ولایت فقیه… آری شهدا … این باطل اندیشان … اینقدر رب گوجه فرنگی تبلیغ کردند تا ماسرخی خون شهید را فراموش کنیم… هندهای جگر خوار که “آقا زاده اند” … اینقدر کفشهای قرمز و لباسهای فرنگی پوشیدند تا ما یادمان برود پوتین های شما را… لباس خاکی زیبای شما را… پسر فلانی اینقدر کارخانه عطر و ادکلن ساخت تا بوی شما را در تند باد بوی مصنوعی عطرهای غربی حذف کند… اما نشد که لاله شب بوی ما نفس بکشد و یاد تو نباشد… اما شهدا… ما ایستاده ایم تا آخر خط…
بیعت: ایستاده ایم چون ابرخاکریزهای فتح المبین… چون کوههای کردستان… شک نکنید شهدا امروز هم خط مقدم ما خط رهبری است… اگر شما زدید به سیم والمر صدام حسین… ما زدیم به سیم والمر میرحسین… اینجا سر و دست می شکنند برای همان عکس امام توی جیب شما… اینجا جان می دهند برای عکسی که کنار عکس امام است… اینجا جان بچه بسیجیها کفتر جلد بیت رهبری است… ما دانه خور خانه امیر مسلمینیم… عادت کرده ایم به مردن برای خامنه ای… من چند ستاره ای را می شناسم… خامنه ای را که می خواهند بنویسند… وضو می گیرند … زیارت نامه آل یاسین می خوانند… شهدا ما متبرکیم به لحظه های عصر با خامنه ای بودن … ما متبرکیم به عطر بیانات شیرین ولی امر مسلمین جهان… نایب مهدی صاحب الزمان… ما افتخار می کنیم که وجودمان متجلی است در عصر خامنه ای … هیچ کس سعادت ما را ندارد ای شهدا… قبطه می خورند شهدای عالم به حال خوشی که ما داریم… حال سرمستی ز خم نایب ساقی کوثر… حال خوش یتیم نوازی پسر حیدر … ما خدا را شاکریم وقتی آقایمان را می خواهیم صدا بزنیم ….صدا می زنیم: یابن الحیدر… یابن الفاطمه… آقای ما سید واقعی است… برخی سید ها… فقط پای صندوق رای سیدند… سید خراسانی ما … خودش پنجره فولاد است… ما کرامت های خامنه ای را دیده ایم… شفا بخش دلهای بیمار همین خنده های شیرین آقا است… نغمه های خوش الحانش راه گشای سعادت ماست… ما نمی گذاریم موج سوارهای راسو… سوار بر خون شما تحته نرد سیاسی بازی کنند شهدا… ما اگر دست آقامان به نشانه قیام بلند شود… می زنیم به شط خون… مغز ما مغز والمری است… برای شهادت ترمزی نداریم… خنجرهای انتقام از منافقین را بسته ایم به کمر قلم هایمان… فانسخه قلم را محکم کرده ایم… سربند لبیک یا خامنه ای بسته ایم بر قلمها و می نویسیم به عشق خامنه ای … می نویسیم به تولای خامنه ای و به تبرای از دشمنان خامنه ای … ابایی نداریم که با همین نوک تیز قلمهامان راسو کشی کنیم… ما سربازهای منتقم خون شماییم ای شهدا… اشکهایمان را ریخته ایم در قمقمه قلم… رگهای غیرت قلممان به خروش آمده است… شهدا خجالت می کشیم باز شرمنده باشیم… شهدا خسته شدیم از این همه سال شرمندگی… آمده ایم “خون ستانی” … آمده ایم ببندیم حلقوم راسوهای قمار باز را… آمده ایم تا دیگر خون به دل رهبرمان نشود… و خون شما له نشود… ما نمی گذاریم دیگر سر خون شما قمار ببندند…